درودي به زيبايي نام اهورامزدا به بزرگي نام ايران به گرمي آتش زرتشت به زريني برگهاي تاريخ مادو آريايي تقديم به توكه از نسل كوروش بزرگي

عشق یک جوشش کور است و پیوندی از سر نابینایی
دوست داشتن پیوندی خود آگاه و از روی بصیرت روشن و زلال
* * * * * *
عشق بیشتر از غریزه آب می خورد و هرچه از غریزه سر زند بی ارزش است
دوست داشتن از روح طلوع می کند و تا هرجا که روح ارتفاع دارد همگام با آن اوج می گیرد
* * * * * *
عشق با شناسنامه بی ارتباط نیست، و گذر فصل ها و عبور سال ها بر آن اثر می گذارد
دوست داشتن در ورای سن و زمان و مزاج زندگی می کند
* * * * * *
عشق طوفانی و متلاطم است
دوست داشتن آرام و استوار و پر وقار وسرشار از نجابت
* * * * * *
* * * * * *
عشق جنون است و جنون چیزی جز خرابی و پریشانی فهمیدن و اندیشیدن نیست
دوست داشتن، دراوج، از سر حد عقل فراتر میرود و فهمیدن و اندیشیدن را از زمین می کند و باخود به قله ی بلند اشراق می برد
* * * * * *
عشق زیبایی های دلخواه را در معشوق می آفریند
دوست داشتن زیبایی های دلخواه را در دوست می بیند و می یابد
* * * * * *
عشق یک فریب بزرگ و قوی است
دوست داشتن یک صداقت راستین و صمیمی، بی انتها و مطلق
* * * * * *
عشق در دریا غرق شدن است
دوست داشتن در دریا شنا کردن
* * * * * *
عشق بینایی را می گیرد
دوست داشتن بینایی می دهد
* * * * * *
* * * * * *
عشق خشن است و شدید و ناپایدار
دوست داشتن لطیف است و نرم و پایدار
* * * * * *
عشق همواره با شک آلوده است
دوست داشتن سرا پا یقین است و شک ناپذیر
* * * * * *
از عشق هرچه بیشتر نوشیم سیراب تر می شویم
از دوست داشتن هرچه بیشتر، تشنه تر
* * * * * *
عشق نیرویی است در عاشق ،که او را به معشوق می کشاند
دوست داشتن جاذبه ای در دوست ، که دوست را به دوست می برد
* * * * * *
عشق تملک معشوق است
دوست داشتن تشنگی محو شدن در دوست
* * * * * *
عشق معشوق را مجهول و گمنام می خواهد تا در انحصار او بماند
دوست داشتن دوست را محبوب و عزیز میخواهد و می خواهد که همه ی دلها آنچه را او از دوست در خود دارد، داشته باشند
* * * * * *
در عشق رقیب منفور است،
در دوست داشتن است که:هواداران کویش را چو جان خویشتن دارند
* * * * * *
عشق معشوق را طعمه ی خویش می بیند
و همواره در اضطراب است که دیگری از چنگش نرباید
و اگر ربود با هردو دشمنی می ورزد و معشوق نیز منفور می گردد



دختـــرک بود و پســـــری هوس باز
مشــــروب بود و ســـــــــــی گار
پســـر گــــفت مگه عاشقم نیســـــــــتی؟یه عاشقـــ باید به حرف عـــشقش گوش بده
دختـــرک عاشق بود و حاضـــــر بود هرکاری کنـــه تا پسر باهــاش بمونـــه
پس قبولـــ کرد
پســـر شروع کرد به بوســـیدن/دخترکــ فکر کرد عشق بازیـــه!
جامـــه ی دریده شده/سکســــ/شـــــهوت بالـــا/بکـــــــــــــــــارت پاره شده
اشکهای دختــــرک/خنده های پســــر
دختــــرک فهمید چه بـــــــهای سنگینی داره عاشـــق شدن
دختـــــرک موند/پســـــر رفتــــــــــــــــــــــــ
دختــــــــــــرک قصـــــــه ی ما به یاد عشــــق بازیه اولش شد:فاحــــــــــــــــشه!
آری دختــــــــرک قصه ی ما فاحــــــــــــــــشه نام گرفتــــــ...
این بود داستــــــــان معشوقـــــــــه ای که فاحــــــــــشه نام گرفـتـــ
نظرات شما عزیزان:
|